روز خوبی بود. جمعه رو می گم. هم شب قبلش خوب خوابیدم و هم گوارشم بهتر بود. حدودای ده و نیم یه قرار داشتم با یکی از بچه های دانشگاه برا مشاوره مناظرات دانشجویی. با هم رفتیم از چشه آب برداشتیم. بعد رسوندمش خوابگاه. برا نهار نون گرفتم و سبزی و ترشی و زیتون. بتول خانم از صبح خونمون کار می کرد. نهار آبگوشت داشتیم. عصری یه باروون زد خدا. عالی بود. بتول خانم رو که رسوندم اومدم کمی موسیقی گوش کردم و چایی هوردمو لذت بردم از عصر جمعه باروونی پاییزی.

بعد شام درست کردم (کوبزی) و همزمان برا صبحانه فردای همه همکارام عدسی. بعد شام ظرفا رو شستم و آشغالو رو گذاشتم بیرون وهمه کارار ردیف که بشینم یه ساعتی مطالعه کنم و زود بخوابم.

روز خوبی بود و داشت با یه پایان ارامش بخش تموم میشد ولی یه حرف تلخ آخرشو خراب کرد.

هی

ساعت یک شد و من هنوز نخوابیدم. مریم تو خواب داره حرف میزنه انگار ناراحته یا چیزی مثل اون.

فردا روز پرکاری دارم.

حیف شد امروز. می تونست انرژی فردام باشه ولی برعکس شد.


عنوان برداشتی از یه ضرب المثل ترکیه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رها کسی شبیه خودم پیچک پلاس Sella Aaron اشعار و متون ادبی روزمرگی های سعید قاسم زاده دانلود آهنگ بلاگ و روزمره ها Jennifer